فردا پدر خواهم شد. پایان پیام. بدون خونریزی...
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 76
باید
بالشم را ببوسم
که تو برآن خوابیدهای
باید
انگشتانم را ببوسم
که نوازشت کردهاند
باید
زبانم را ببوسم
این را اما
نمیتوانم
«اریش فرید»
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 80
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 290
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 105
بدون خونریزی...
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 97
این قسمتش را دقیق یادم می آید. زنگ زده بودم. برداشتی و با عتاب زیاد گفتی: «برای چی زنگ زدی؟ مگه نگفتم زنگ نزن»! پر از غیظ. توی همان حالت خواب، غم سنگینی نشست به سینه ام. بیدار شدم. غلتی زدم دوباره خوابم برد. این بار تو زنگ زده بودی. مهربانتر و آشناتر. میخواستی برای افطار یا یک چیزی مثل آن دعوتم کنی به خانه تان. توی همان حالت خواب حالم بهتر شد. باز بیدار شدم.
بدون خونریزی...برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 92
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 96
چند قطره اشک را دکتر تجویز کرده. هر روز چند وعده! صبح، ظهر، عصر، سر شب، نصفه شب، بین خواب، بعد از خواب و خارج از این نوبتها هروقت که سر دلت سنگینی کرد یا دهنت تلخ شد یا گلویت گرفت و نفست بند آمد یا بدنت لرزید و بی خواب شدی، یا هروقت کرخت و فلج شدی و مخصوصا زمانهایی که بی قراری امانت را بریده است. آی دکتر بی خبر. آی بیمار نگون بخت.
بدون خونریزی...برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 80
بی زبان و بی پناه باشی، بدون شانه ای برای تکیه دادن و بدون دستی که یاری ات کند. خودت باشی و خودت. تو و یک قلب مچاله شده، یک روح رنجدیده و دنیایی که هرچه باشد؛ حتی اگر جذاب ترین و زیباترین دنیای ممکن، دنیای مهربانی نیست. با این دنیا چه میشود کرد؟ محبور میشوی که خودت را بغل کنی و سرپا شوی. راهی برایت نمی ماند.
بدون خونریزی...برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 95
برچسب : نویسنده : shadaneh بازدید : 94